مطرود و غم گرفته و دلتنگ
همچون جزامیان سیه روز
در غارهای موحش شبرنگ
تنها نشسته ام
شعر ملال و بیهدگی را
در انزوای خلوت مرموز
تادره های خامش بیرنگ
آواز میدهم
پربسته مر غکان تبسم را
در دشتهای خالی ,پرواز میدهم
تنهایی ,این سکوت ملال آور
با تیک و تاک عقربه میسازد
تا انتهای وسعت پندارم
باقیل وقال وهمهمه میتازد
تنها نشسته ام
اندوه من زهجرت یاران است
در پلکهای خسته سنگینم
اشک زلال باران است
کی از کدام روزنه باز آید
آرامشی که رفته مرا از دست
تنهایی این سکوت هیاهوگر
در استخوان له شده ام نشست
تنها نشسته ام
تنهاترین سرود تداوم را
در قاب غم گرفته دیوار
در چارچوب پنجره بسته
تکرار میکنم ...................